نهجالبلاغه
برای حضرت امیر سه قسمت است، قسمت اولش، بیشتر اصول عقاید است. در مورد
توحید و نبوت و معاد و اینها. وسطش 77 نامه است که امیرالمؤمنین به
استاندارها گفته: این رقمی حکومت کنید. بیشتر رنگ سیاسی دارد. آخرش کلمات
قصار است. موعظه و نصیحت است. عقاید، سیاست، نصیحت! در نامهها یک نامهای
هست در مورد اینکه چه کسی را تشویق کنیم، چه کسی را توبیخ کنیم؟ چطور تشویق
کنیم، چطور توبیخ کنیم، یکوقتی من یک بحثی داشتم ولی این نامه اخیراً
متوجه شدم و آن نامهای است که به کمیل میگوید. کمیل خیلی شخصیت مهمی است.
همان که در دعای کمیل میخوانیم. ولی در حکومت رودروایسی نیست. امام
فرمود: جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر! آدم گاهی حس
میکند جمهوری اسلامی را میخواهند بکشانند به سمتی که بشود جمهوری
رودروایسی اسلامی! حضرت امیر بی رودروایسی! حالا کمیل را بگویم چه کسی بود
که دعایش را میخوانیم.
اول
ایشان یک فرماندار منطقه و استانداری بوده است. یک روز حضرت امیر به کاتب
خودش ابی رافع میگوید: ده نفر از افرادی که مورد وثوق هستند اینجا بیاور
یک حرف خصوصی دارم بزنم. ابی رافع میگوید: ده نفر را اسم ببر. حضرت امیر
فرمود: فلانی، فلانی از جمله کمیل! یعنی حضرت امیر در همه مردم ده نفر یار
درجه یک داشت یکی کمیل بود. از اصحاب امیرالمؤمنین بود. از اصحاب امام حسن
مجتبی هم بود. یعنی از سابقین و مقربین دو تا امام معصوم بود. جالب است که
اکثر دانشمندان اهل سنت از کمیل به نیکی یاد کردند. مثلاً ابن سعد که برای
1200 سال پیش است، میگوید: کمیل مردی شریف و در خاندان و قبیله خود
فرمانروا بود. ابن سعد هم... یعنی سنیها هم ایشان را مردی فرهیخته
میدانند. میخواهیم ببینیم کمیل را با این عزت حضرت امیر توبیخ میکند
حجاج
میخواست کمیل را بکشد. فرار کرد و حجاج نمیدانست کجاست. گفت: هرکس فامیل
کمیل است، حقوق او را از بیت المال قطع کنید. به دستور حجاج حقوق خاندان
کمیل قیچی شد. کمیل گفت: من پیر شدم. بروم خودم را معرفی کنم فوقش مرا
میکشند. زن و بچه فامیل من چه گناهی کردند؟ این مهم است که میداند مرا
بگیرد میکشد. ولی در عوض به من نمیرسند. نزد حجاج رفت. گفت: من دنبال تو
میگردم. گفت: شما حقوق منسوبین مرا قطع نکن، رزقشان قطع نشود و مرا بکش!
ضمناً امیرالمؤمنین به من خبر داده و گفته: حجاج تو را خواهد کشت. من پیر
شدم مرا میخواهی بکش ولی نان بچههای فامیل مرا قطع نکن. وقتی میخواست
حجاج او را بکشد، یک آیه خواند. آن آیه، آیهای بود که «فَاقْضِ ما أَنْتَ
قاضٍ» (طه/72) ماجرای فرعون این است. فرعون وقتی دید حضرت موسی عصایش را
میاندازد و اژدها میشود گفت: چه کنیم؟ گفت: «سَحّار» یعنی کسی که در سحر
مثل بقال است. یعنی در سحر درجه یک است. ساحران درجه یک را دعوت کنید. با
سحر و جادو آبروی موسی را بریزد. آمدند در دربار و گفتند: «أَ إِنَّ لَنا
لَأَجْرا» (شعرا/41) اجری و پولی به ما میدهی؟ اگر ما با سحر و جادو آبروی
موسی را ریختیم، سکه و پولی به ما میدهی؟ «قالَ نَعَم» بله! «وَ
إِنَّکُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِین» (شعرا/42) اینها با سحر و جادو
کارهایشان را کردند. حضرت موسی عصا را انداخت و عصا اژدها شد. تمام ابزار
سحر و جادوی اینها، چوب و عصا و طناب و هرچه بود، قورت داد. تا ساحرها
دیدند، این عصا اژدها شدن، غیر از سحر و جادو است، همه «فَأُلْقِیَ
السَّحَرَةُ ساجِدِین» (شعرا/46) همه به سجده افتادند، «قالُوا آمَنَّا»
(شعرا/47) گفتند: ایمان آوردیم. فرعون گفت: تکهتکهتان میکنم.
«لَأُقَطِّعَنَّ» (شعرا/49) قطعه قطعهتان میکنم. گفتند: «فَاقْضِ ما
أَنْتَ قاضٍ» (طه/72)
وقتی حجاج به کمیل گفت: تو را میکشم. همان آیهای
را خواند که ساحرها خواندند. گفت: میکشی بکش! تو کسی نیستی. «إِنَّما
تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» (طه/72) تو بیش از این دنیا زور نداری.
یکبار هم حضرت امیر باز برای کمیل میخواهم بگویم. چون دعای کمیل را
میخوانیم و نمیدانیم کمیل چه کسی است. گاهی وقتها باید حرفهایی که
میزنیم بازنگری کنیم. الآن حدود چهل سال است این شعار را در رادیو
میخوانیم: «انجز انجز انجز وعده نصر نصر نصر عبده» این چیست؟ حیف است که
انسان این چیزی که یک عمر میخواهد بگوید، نداند که چیست. یا مسجد میرویم
میگوییم: الهی آمین! میگوییم: آمین چه بود؟ میگوید: نمیدانم چیست؟ چند
سال است در مسجد هستی؟ هفتاد سال! یعنی هفتاد سال آمین میگوییم. آقا
السلام علینا و علی عباد الله الصالحین! این عباد الله الصالحین چه کسانی
هستند که من سلام میکنم؟ نمیدانم چه کسی هستند! آخر شما یک کوچه راه
بروید. بگویند: اسم کوچه چیست؟ بگوید: نمیدانم. بگویی: مگر خانهات اینجا
نیست؟ میگوید: چرا. چند سال است خانهات در این کوچه هست؟ 37 سال است. تو
37 سال از این کوچه میروی و اسم کوچه را بلد نیستی؟ مردم چه نگاهی به ما
میکنند؟ یک مقدار آنهایی که مورد نیاز ما است و ذکر و ورد و کار ما است...
ما یک عمری دعای کمیل میخوانیم و ندانیم کمیل کیست؟
2- کمیل، محرم اسرار و ناقل دعاهای حضرت علی علیهالسلام
این
را به خودم میگویم. مقصر من هستم! چرا من نگفتم؟ یکبار حضرت امیر دست
کمیل را گرفت و گفت: صحرا برویم. او را در صحرا برد و یک آهی کشید و مطالبی
گفت مفصل! یکبار انشاءالله در تلویزیون آن نامه را میگویم. کلاس خصوصی،
در بیابان، دل شب، چه مطلبی بود که حضرت امیر یک شاگرد داشت، آدم غصه
میخورد. یک شاگرد داشت و بعد حضرت علی به کمیل گفت: اینجا اشاره به
سینهاش کرد و گفت: اینجا پر از علم است. ولی کسی را ندارم به او بگویم. یک
مشت با سواد هستند بی دین هستند. یک مشت متدین هستند، ساده لوح هستند. کسی
را ندارم اینها را به او بگویم. شاگرد ویژه حضرت امیر، بعد گفت:برو و این
حرفهایی بود که تنهایی به تو زدم!
علی ای حال، این مقام کمیل است.
حالا برای اینکه یک ارتباطی هم با کمیل برقرار کنیم، یک صلواتی بفرستیم و
ثواب همین صلوات برای کمیل! (صلوات حضار) خداوند باید برکت بدهد، کمیل
پژوهشگر و کتابخانه و اینترنت و کامپیوتر نداشت. سه چهار صفحه دعا از حضرت
علی نقل کرده است. در بورس ترین دعاها، دعای عرفه مهم است اما هم طولانی
است و هم روز عرفه میخوانند. دعای ندبه را یک عده کم میخوانند. دعای کمیل
خیلی در بورس است. بعضیها در قنوتشان دعای کمیل میخواندند. سه صفحه دعا
نقل کرد، این دعا همه کتابهای علمی را کنار زد کنار قرآن آمد. هرجا قرآن
است یک مفاتیح است و در مفاتیح هم قلهاش دعای کمیل است. خدا یک چیزهایی به
آدمها میدهد، تار عنکبوت چیزی نیست اما یک مرتبه همهی چیزها را کنار
میزند، تار عنکبوت پیغمبر را حفظ میکند. به نظرم این تار عنکبوت به کار
شما بخورد. پدافند غیر عامل میخورد؟ پیغمبر که درون غار رفت، تار عنکبوت
حفظش کرد. به کار شما میخورد یا نمیخورد؟ میخورد. الحمدلله! با تار
عنکبوت... با شنهای طبس، با یک کلماتی، مملکت بیمه میشود. آن چیزی که
مملکت را بیمه کرد و جمهوری اسلامی تثبیت شد این کلمه بود. من به شاهپور
بختیار... امام در بهشت زهرا به شاهپور بختیار گفت: من در دهان این دولت
میزنم! تمام شد. فرار کنیها فرار کردند. یک عده هم اعدام شدند و جمهوری
اسلامی تثبیت شد. گاهی یک کلمه، گاهی یک عمل!
سر قبر کمیل رفتم. قبر
کمیل نجف است. بین نجف و کوفه، گفتم: ای کمیل تو سه چهار صفحه نقل کردی. ما
چند هزار صفحه نوشتیم، چند هزار صفحه بنده به یک صفحه دعای کمیل شما
نمیارزد. خدا خواسته باشد برکت بدهد، به چیز کم برکت میدهد. هدهد دو تا
سفر رفت، یک منطقه مسلمان شدند. کلاغ، حضرت آدم دو تا بچه داشت. هابیل و
قابیل، یکی دیگری را از روی حسادت کشت. فکری بود جنازه را چه کند؟ همینطور
مانده بود بالای سر جنازه چه کند. یک کلاغ آمد جلوی چشمش یک چیزی را زیر
خاک کرد و رویش خاک ریخت. یک کلاغ معلم چند میلیارد بشر میشود. یعنی اگر
خدا بخواهد، ابزار خدا «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتان» (مائده/64) دست خدا باز
است. گاهی وقتها ابزار خوشی را به ابزار تلخی تبدیل میکند. الآن در خیلی
از عروسیها که خوش هستند، یک حادثهای در این عروسی رخ میدهد همه
شیرینیها تلخ میشود. گاهی وسط تلخیها یک حادثهای رخ میدهد شیرین
میشود. زیر و رو شدن یک شهر تلخ است. ولی فرشتهها که آمدند قوم لوط را
زیر و رو کنند اول یک بشارت دادند و گفتند: ابراهیم تو صد سال است بچهدار
نشدی. خدا به تو بچه میدهد. در صد سالگی من بچهدار میشوم؟ بله! ضمناً
قوم لوط هم بخاطر خلافکاریهایشان شهرشان زیر و رو میشود. یعنی اول یک
خبری شنید. در خبر تلخ خبر شیرین میگذارد و در خبر شیرین خبر تلخ
میگذارد. دست خدا باز است.
3- نقش امدادهای غیبی در پیروزی اسلام و شکست کفار
«و
نصرته بالرعب» قرآن میگوید: گاهی وقتها طرف میترسد. ترس خیلی مهم است.
ما الآن امدادهای غیبی، پدافند غیر عامل ما شده است. آمریکا روی ما حساب
میکند. همه دنیا یک سمت شدند به خصوص این ایام و ایران هم یک سمت، این
مورد تیراندازی همه ایران است. به لطف خدا روز به روز اینها هی پایین
میروند و ما بالا میآییم. اینها میخواستند انقلاب صادر نشود. الآن
میبینند هرجا میروند سر و کله ایران هست. خودشان میگویند: هرجا میرویم
سر و کله ایران را میبینیم. آنکه میخواست ما را منزوی کند، الآن بیشتر در
بورس شده است. «وَ أَرادُوا بِهِ کَیْدا» (انبیاء/70) آتش روشن کردند،
ابراهیم را بسوزانند. ما به آتش گفتیم: سرد شد. «یا نارُ کُونِی بَرْداً
وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ» (انبیاء/69) دست خدا باز است. یکی از راهها
این است که باید خود خدا برای ما تدبیر کند. به ذهن آدم القا شود. نیاز به
امداد غیبی همه ما داریم. به خصوص شما!
یکی از علمایی که در مکه میآمد
و در یکی از این بعثهها بود، هرشب رختخوابش را میانداخت و میخوابید. یک
شب رفت بخوابد. گفت: چرا من اینجا میخوابم؟ بلکه این لوستر به این بزرگی
پایین بیافتد، و کله ما را خمیر کند. بلکه افتاد! به سرم افتاد که بلند شوم
و رختخوابم را آن طرف بکشم. تا رفتم آنجا خوابیدم یکباره لوستر افتاد. من
رفتم لوستر را دیدم و آقا را دیدم. گفتم: عجب لوستری، این نوکش ده کیلو آهن
بود! این در سر این پیرمرد میخورد، حدود نود سال داشت. این داغون میشد!
اینجا دیگر دست نه دوربین مخفی است، نه اینترنت است، نه ماهواره است، نه
عکس برداری است، هیچی نیست. در یک لحظههای حساس این فوتبالیستها
میگویند: دقیقه نود! در دقیقه نود گاهی به کسی الهام میشود این الهام یک
راهی را باز میکند و کشوری را نجات میدهد... خدایا انواع مددهای غیبی را
بر جمهوری اسلامی و بر امت اسلامی نازل بفرما. خودت تمام توطئهها را با
تدبیر خودت خنثی و ما را عامل خودت قرار بده.
4- توبیخ کمیل توسط حضرت علی علیهالسلام
حالا
این آقای کمیل چه کرد؟ کمیل فرماندار منطقهای بود، یک مشت از این اشرار
داشتند از کنار منطقهی ایشان عبور میکردند و دیدهبانها حضور نداشتند.
حضرت امیر دارد ایشان را سین جیم میکند. یک صلوات ختم کنید سراغ حالگیری
کمیل برویم. (صلوات حضار) یک صلوات دیگر هم بفرستید (صلوات حضار)
میگوید...
«فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ وَ تَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ
لَعَجْزٌ حَاضِرٌ» (نهجالبلاغه، نامه 61) مدیر بی لیاقت، «عجزٌ حاضر» یعنی
تو عاجز هستی. تو بی عرضه هستی. بی عرضگی هم همین الآن است. نه در آینده،
به مرور زمان، همین الآن معلوم شد ای کمیل تو بی عرضه هستی. چه کردی؟ برای
اینکه اشرار آمدند از منطقه تو رفتند و جلویشان را نگرفتی. اینهایی که
باید دیدبان باشند، نگهبانها و دیدبانها خواب بودند. سر پست حاضر نبودند.
تو بی عرضه هستی. «عجزٌ حاضر» چرا؟ «تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ»،
«ما وُلِّی» یعنی آنچه بر آن ولایت داشتی و حکومت بر سرش داشتی ضایع کردی
«وَ تَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ» رفتی سراغ یک چیزهایی که مربوط به تو نیست. یک
چیزهایی که مربوط به تو نیست سراغش رفتی، یک چیزهایی که مربوط به تو هست،
دیگر چه؟ «وَ إِنَّ تَعَاطِیَکَ الْغَارَةَ» اشرار آمدند بروند. سراغ اهل
قرقیسا «تَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ» پستهای نگهبانی همینطور تعطیل بود.
«لَیْسَ بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا» نیرو نداشتی جلوی اشرار را بگیری. «و لا
یرد الجیش» نتوانستی نیروی اشرار را برگردانی. «فَقَدْ صِرْتَ جِسْرا» تو
پل شدی، برای دزدها و اشرار دزد شدی. منطقه خودت را حفظ نکردی. بعد
میفرماید: «غَیْرَ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ» (نهجالبلاغه/نامه 61) نه قدرت
داری «وَ لَا مَهِیبِ» نه هیبت داری. «وَ لَا سَادٍّ» نه جلوی دشمن را سد
کردی. کمیل به همه عزتش که شاگرد خصوصی حضرت امیر است در ده تا یاران یکی
از ده نفر درجه یک است. در عین حال در مسئولیت نظامی یک جا کوتاه آمده
رودروایسی ندارد.
آیت الله العظمی گلپایگانی که خدا رحمتش کند،به امام
پیام داد که اگر میخواهی جمهوری اسلامی سفت بشود باید دو تا قاضی هم که
خلاف کرده را بخوابانید و شلاق بزنید. اینکه قاضی دستش باز باشد و شلاق
نخورد و مردم شلاق بخورند، جمهوری اسلامی ثابت نمیشود. اگر میخواهید مردم
باور کنند باید خواص هم تحت تعقیب قرار بگیرند. کمیل از خواص خواص است ولی
یکجا که منطقه حفاظتی را کوتاه آمده، حضرت امیر به رگبارش میبندد.
5- لزوم تفاوت میان نیکوکار و بدکار در نظام اسلامی
اما
تشویق، امیرالمؤمنین میفرماید: «و لا یکوننّ المحسن و المسى عندک
بمنزلة سواء» محسن نیکوکار، مسی خلافکار! نیکوکار و خلافکار یکسان نباشند.
یک قصه بگویم. پیغمبر اسلام بود، خانمی وارد شد. حضرت بلند شد احترام کرد،
خانم نشست، متکای پشت کمرش را پشت این خانم گذاشت. خیلی تحویلش گرفت و رفت.
برادر این خانم آمد، پیامبر او را محل نگذاشت. مردم گفتند: یا رسول الله!
این خانم را تحویل گرفتی، این برادر او بود. پیامبر فرمود: این خواهر و
برادر رضاعی هستند. یعنی از یک سینه شیر خوردند. محرم است، اما این خواهر
به پدر و مادرش احترام میگیرد. این برادر به پدر و مادرش احترام نمیگیرد.
بخاطر اینکه اینها دو رقم برخورد با پدر و مادرشان دارند. بخاطر همین من
به اینکه احترام گذاشت، احترام گذاشتم. آنکه بی ادب بود، به او اعتنا
نکردم. اینها مهم است.
نمونه دوم، شاعر و مداحی آمد منزل امام شعر
خواند. امام مثلاً چهل پنجاه سال پیش ده تومان به او داد. شاعر دیگر آمد
شعر خواند امام پنج ریال داد. گفت: آقا به او ده تومان دادی. گفت: او از
امام صادق گفت و تو تعریف مرا کردی. این برخوردها خیلی مهم است که انسان
حواسش جمع باشد. محسن و مُسی نباید یکسان باشند. یعنی باید تفاوت قائل شد.
به
مالک اشتر دستور میدهد، میگوید: کسانی که کارهای مهمی انجام دادند را
تشویق کن. قدرت ندارند اگر قدرت داشته باشند، دیگر چند تا نمره برای مدرک
میگذارند و باقی را برای لیاقت میگذارند. میگوییم: آقا این حقوق برای
مدرک، مثل خلبانها، خلبانها یک حقوق ثابتی دارند. بعد هر ساعتی که پرواز
کنند بخاطر ساعت پروازش یک حقوق اضافی میگیرند. اساتید دانشگاه یک حقوق
ثابت دارند اما همین استاد دانشگاه اگر یک عمل جراحی در اتاق عمل داشت،
برای آن ساعتی که رفته عمل جراحی انجام داده یک چیزی اضافه... ما باید
حقوقهایمان دو تا باشد. یک حقوقی که ایشان فوق لیسانس و کارمند است. همین
چیزهایی که دولت میدهد. یک حقوق اینکه این فوق لیسانس چهار تا ابتکار
داشته است. این چهار طرح جدید داشته است. این فرق میکند. یکوقت ما روحانی
میفرستیم مثلاً ادارهها، یک حق ایاب و ذهابی میدهند. پول تاکسی و بنزین
و هرچه، ولی غیر از این باید بگوییم: هر آخوندی توانست افراد جدیدی را جذب
کند، با تدبیرش، با بیانش، با عقل و سیاستش، اگر توانست مسجد را پر کند،
برای این مسجد... یعنی خلبان، جراح، روحانی، دبیر، استاد دانشگاه، یک مزدی
باید برای هنرنماییها باشد. این توانسته یک کار نویی بکند که دیگران
نکردند. کسی کار نویی کرده یا نه؟ و الا چیزهای رسمی که...
6- توجه مسؤولان نظام به خدمات و زحمات مردم
به
مالک اشتر میگوید: «وَاصِلْ فِى حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَیْهِمْ» تعریف
مردم را بکن. «وَ تَعْدِیدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلَاءِ» آنهایی که
مشکلات خاصی داشتند بیشتر سفارش کن. خود قرآن میگوید: «وَ فَضَّلَ اللَّهُ
الْمُجاهِدِینَ عَلَى الْقاعِدِینَ» (نساء/95) «ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ
امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَی» (تحفالعقول، ص 134) ریز کارش را بدانی که
این کجا چه شیرین کاری کرده است. ما چند نفر را داشتیم دوازده سال زندان
بودند. یکی مرحوم آیت الله انواری بود. یکی مرحوم عسگر اولادی بود. اینها
بیش از ده سال زندان بودند. به من گفتند: امام پیغام داد به آقای انواری که
من روزهایی که تو در زندان هستی حسابش را دارم. زیارت حضرت امیر که میروم
به قصد تو و به نیابت تو میروم و نایب الزیاره تو هستم. یک آیت الله
انواری، یک آقای عسگر اولادی و مشابهش آقای محمد جواد حجتی، آقای دکتر
شیبانی، خیلیها بودند که بیش از شش سال، هفت سال، ده سال زندان بودند.
وقتی میبیند امام خمینی در نجف میگوید: حسابش را دارم چند وقت هست زندان
هستی و چون حسابش را دارم برای تو زیارت میکنم این آرام میشود. میگوید:
«ثُمَّ اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» هر یک از پرسنل را بدان به چه
گرفتاری هست. آقا من میدانم چه گرفتاری هست. این خیلی مهم است. اینها
قدردانیهایی است که میشود. حالا این تشویقهای ظاهری است. یک تشویقهای
معنوی هم داریم.
یک نمونهاش را بگویم. ما رفتیم برای مؤسسهای که
بچههای استثنایی هستند که مشکل... سازمان استثنایی درست میگویم؟ بچههایی
که مشکل چشم وگوش دارند. ما رفتیم آنجا برای مسئولینشان صحبت کنیم. یک
خاطرهای شنیدم دیدم خاطرهی خوبی است. شاید هم گفته باشم. من بعد از چهل
سال نمیدانم چه بگویم که نگفتم. یکبار گفتم احتمالاً. خاطره این است.
میگفت:یکی از این بچههایی که آب بینی و دهانش را نمیتوانست نگه دارد و
خودش را کثیف میکرد، با دستمال و پارچه این را تمیز کردند و این بچه زبان
داشت. گفت: انشاءالله کربلا بروی. یک بچه فلج گفت: انشاءالله کربلا بروی.
گفت: باشد انشاءالله میروم و اعتنا نکرد که این بچه فلج یک چیزی گفته است.
فردا دیدم که یک مردی در مدرسه آمد و گفت: من میخواهم در اتاق مدیر
بنشینم. به مدیر گفتند: یک مردی آمده میخواهد وارد اتاق شما شود. گفت:
فرمایش شما چیست؟ گفت: من عرضی ندارم فقط میخواهم چند دقیقه اینجا بنشینم و
شما هم چیزی نگو. خیلی خوب بنشین! چند دقیقه شده و نشده دید یک خانمی آمد.
تا خانم وارد اتاق شد. گفت: خانم بیا جنابعالی برو کربلا و این هم پولش!
من دیشب خواب دیدم که به من گفتند: فردا مدرسه مینشینی، اول زنی که وارد
شد، خرج کربلایش را بده! من به این خوابم عقیده داشتم و آمدم. این خانم
منقلب شد. شروع به گریه کرد. گفتند: چه شده است؟ گفت: دیروز دماغ این بچه
را پاک کردم. این بچه گفت: انشاءالله کربلا بروی. اینها یک چیزهایی در عالم
است. یک ارتباطاتی است. گاهی انسان یک قدم خیر برمیدارد و به چشمش هم
نمیآید آنوقت کس دیگر حساب می کند. «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»
(فجر/14) قرآن میگوید: خدا در کمین است. ریز و درشت، «فَمَنْ یَعْمَلْ
مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَه» (زلزله/7) یعنی وزن یک ذره ذره چقدر وزن
دارد. «مثقالَ ذرةٍ» یعنی وزن یک ذره را میدانیم چیست. چه خیر، چه شر!
شر برسانیم «مَنْ حَفَرَ بِئْراً لِأَخِیهِ وَقَعَ فِیهَا» (تحفالعقول، ص
88) کسی که چاه بکند برای کسی، خودش در آن میافتد. دلیل هم نمیخواهد.
شما حساب کن از اول انقلاب تا حالا هرکاری آمریکا کرده نشده است. چه مخی در
کله اینهاست؟ شما نخواستید شاه را نگه دارید؟ نشد. منافقین را شما کمک
نکردید برای براندازی؟ نشد. طالبان را نزاییدید؟ نشد. به صدام در هشت سال
جنگ کمک نکردید؟ نشد. داعش را به وجود نیاوردید؟ نشد. امیرالمؤمنین
میفرماید: عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود. این آمریکا دستش را در
سوراخ میکند و هی مار او را میگزد. آخر هم... چقدر تا کی؟ تا چه وقت؟
اگر
خدا حامی است، «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم» (انعام/91) مالک! آدمهایی
که یک زحمتی کشیدند و ایثار کردند «اعْرِفْ لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا
أَبْلَی» دانه دانه برای اینها پرونده داشته باش. بدانی اینها چه میکنند.
اگر بی تفاوت باشی «فَإِنَ فِی ذَلِکَ» (نهجالبلاغه/نامه53) بی تفاوت
باشی، خوب و بد نزد تو یکسان باشد، «تَزْهِیداً لاهْلِ الاحْسَانِ فِی
الاحْسَانِ» یعنی این باعث میشود نیکوکارها زهد پیدا کنند. زهد یعنی کم
بگذارند. اگر تو تشکر نکنی نیکوکارها دیگر تشویق نمیشوند و بدکارها تشویق
میشوند. «ازجرالمسیى بثوابک للمحسن» اگر خواستی یک کسی که خلافکار است،
حالش را بگیری و گوشمالی بدهی، روبروی خلافکار از او تشکر کن، این خلافکار
میسوزد. بگو: بیا. جنابعالی بخاطر این کار این را انجام بده. تشویق کنید.
حتی از آنهایی که انتقاد میکنند باید تشویق کرد. نباید بگوییم: این مخالف
من است. مخالف هم هست باید تشویق کرد.
7- شناخت عیوب خود در سخن مخالفان
حرف
خوب بزنید. گاهی وقتها مخالفین به خاطر اینکه میخواهند عیب آدم را
بگویند، دقت میکنند و همین که عیب آدم را گفتند، آدم متوجه میشود. گاهی
این عیبها را خودت میخواستی دربیاوری. باید کلی وقت و بودجه صرف کنی.
اینکه مخالف شماست، در اینترنت، در ماهواره، در فضای مجازی نقاط ضعف تو را
میگوید. همین نقاط ضعف را اصلاح کن. اگر «فَإِنَّ کَثْرَةَ الذِّکْرِ
لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ» اگر ستایش اینها را کردی، «تَهُزُّ الشُّجَاعَ» به
اهتزاز درمیآورد شجاع را، یعنی افراد شجاع را داغتر میکند. «وَ
تُحَرِّضُ النَّاکِلَ» آدمهای کم کار را تکان میدهد. تشکر مسأله مهمی
است. تلقین خیلی مهم است، که آدم بگوید این را.
اول انقلاب بود در خانه
نشسته بودیم. خانواده هم نبود. به پاسدار گفتم: یک جنونی داریم. جنون
ادواری، یک لحظه آدم پنج دقیقه دیوانه میشود. امشب خانواده ما نیست نکند
تو یک جنون ادواری پیدا کنی و خودت بلند شوی ما را ترور کنی. گفت: نه خواهش
میکنم این حرفها چیست. ما این را شوخی گفتیم. شام خوردیم و رفتیم
خوابیدیم. یک مرتبه دیدم این پاسدار در را میزند. گفت: ببخشید حاج آقا در
را از درون قفل کن. مثل اینکه جنون ادواری دارد میآید. (خنده حضار) تلقین
است دیگر. ما خودمان به او تلقین کردیم. حضرت یعقوب به بچههایش گفت: یوسف
را نبرید برای ورزش بیرون از شهر، میترسم گرگ او را بخورد. امام میگوید:
اگر نمیگفت: گرگ بخوردش. اینها نمیآمدند بگویند: گرگ او را خورده است.
خود حضرت یعقوب این حرف را در دهان آنها گذاشت. یعنی گاهی پدر و مادر با
عملی که انجام میدهند خوبی را به بچه تلقین میکنند. بدی را به بچه تلقین
میکنند. پدر و مادری که روبروی بچه به هم نیش میزنند این بچه یاد میگیرد
که اگر دختر بزرگ شد، او هم به شوهرش نیش بزند. پسر به همسرش نیش بزند.
اینها میگویند: گناه مبارک! یعنی یک گناه الآن میکند که به هم نیش بزنند.
زن و شوهری که به هم نیش بزنند، نماز هیچکدام قبول نیست. زن و شوهری که به
هم نیش میزنند، نماز هیچکدام قبول نیست. درست هست اما قبول نیست. مثل چای
در آفتابه! چای در آفتابه چای است اما کسی نمیخورد. قبول هست...
ببخشید... چه گفتم؟ درست هست... ممکن است حمد و سورهاش هم درست باشد. اما
قبول نیست. به هر حال مسأله تشویق و مسأله توبیخ... من خیلی از حرفهایم را
نزدم. میگویند: وقت تمام شد. چه بهتر...
خدایا تمام کمبودهای ما را از
راههایی که میدانیم و نمیدانیم، از راههای پیدا و ناپیدا، همه
کمبودهای ما را جبران و روز به روز بر عزت جمهوری اسلامی بیفزا. در جمهوری
اسلامی سه گروه هستند، گروهی هستند مخلصانه خدمت میکنند. تمام امدادهای
غیبی را بر آنها نازل بفرما. گروهی هستند حرامزاده نیستند، حلال زاده هستند
ولی ناشی هستند و خراب میکنند. تدبیر عقل کافی ندارند و کم میآورند.
خدایا ضعفهای عقل آنها را جبران بفرما. یک عده هستند هنوز فکر میکنند
آمریکا آدم خوبی است. چهل سال است نفهمیدیم. آدمهای لجباز، خدایا شر
لجبازها را از سر جمهوری اسلامی کم کن. صلوات بفرستید. (صلوات حضار)
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»60
,